حرف دلم


by : x-themes



شايد ندونين چقدر سخته :



روبروت کسي ايستـاده که با جون و دل دوسش داري



با اينکه به خاطر نجـابت اون و به حرمت عشـق حتي يه بار سيـر بهش نگاه



نکردي ولي چشمـاي خسته تو ، توي چشماي نازنينش ميفته



توي يلداي چشمـاي سياهش غرق ميشي .



اونو با تموم وجود ميخواي و اون نميدونه.



حتي خودتم نميدوني اين احسـاس از کجا اومد



چي شد که اين شد فقط ميدوني که اين احساس با بقيه فرق داره .



جرات ابراز احسـاس و دارم اما از جفاي زمونه و مردمش ميترسم.



از اينکه شايد خــداي عـاشقـا يه گوشه نظري هم به من داشته باشه و بتونم



اونو هم مثل خودم شيدا کنم تا منتـظرم بمونه ولي اگه فرداهـاي نامهربونی



روزگار ، يقه هر دوتامونو بگيره و انتـظار بسر نرسه و فراق نصيبمون بشه



اونوقته که اونم به خـاطر خودخواهي من به پـاي من ميسوزه.



پس نگاهمو آروم از نگاهش ميدزدم و اونو به خــدا ميسپـارم.



دلـمو با خـاطرات کوتاه و شيرين اون خوش و آروم ميکنم و آتيش عشقشو تو



پستوي قـلبم پنهون ميکنم.



تا خودم تنهـا بسوزم



و فقط دعـا ميکنم ، دعـا مي كنم هر جـا که هست خوشبخت باشه و من هم يه



بار ديگه ببينيش تا بتونم يه شـاخه گل بهش هـديه بدم گلي به نام و رنگ و



عـطر خـودش .



نظرات شما عزیزان:

فرشته
ساعت23:02---2 آذر 1390
وبتو خیلییییییییییییییییییییییییی دوست دارم نداجون....................................

کلبه ی کاغذی
ساعت9:50---29 آبان 1390
عزیزم متنت سرشار از احساسات بود ولی حقیقی یا مجازی بودنشو نمی دونم اگه حقیقیه تصمیم درستی گرفتی نه به خاطر اینکه تنها خودت بسوزی نه نه اصلافقط به خاطر اینکه ممکنه اگه اونم بفهمه اتفاقاتی بیفته که حتی دیگه نتونی با خاطراتشم خوش باشیوهمه چی رو بسپار به خدا اگه اون بخواد دونستن یا ندونستن اون تاثیری نداره.ولی خوب چه قدر اونو با خودت مرور کنی تا کجا؟یه حدیث است که می گه کسی که عاشق بشه و عفت پیشه کنه وکسی هم ندونه در همون حالت بمیره شهید شدهخدانکنه که تو بمیریفقط می خواستم مقام عشقو نشونت بدم.

PΞSΛЯΞ ŦΛηHΛ
ساعت21:43---27 آبان 1390
من هم شبی به خاطره تبدیل میشوم
خط میخورم زهستی و تعطیل میشوم
من هم شبی به خواب زمین میروم فرو
بر دوش خاک حامله تحمیل میشوم
من هم شبی قسم به خدا مثل قصه ها
با فصل تلخ خاتمه تکمیل میشوم
قابیل مرگ، نعش مرا میکشد به دوش
کم کم شبیه قصه هابیل میشوم
حک میکند غروب، مرا شاعری به سنگ
از اشک و آه و خاطره تشکیل میشوم
یک شب شبیه شاپرکی می پرم ز خاک


مریــم
ساعت18:37---27 آبان 1390

آهنگ زنگ من روی موبایلت با بقیه فـرق داشت ، ولی آهنگ زنگت رو موبایلم مثـل بقیه بود ، تـو به خـاطر اینکه بفهمی منـم ، و من به خـاطر اینکه با هـر زنگ فکر کنم تـویـی...!


مریــم
ساعت17:55---27 آبان 1390

تو را دوست دارم
در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : <-TagName->
جمعه 27 آبان 1390برچسب:, 17:50 |- ندا -|

ϰ-†нêmê§